یقین
آری من یقین دارم انکس که برود حتی اگر صدسال دیگر باشد به یادت می افتد آنگاه که تو غرق خوشبختی هستی او غرق پشیمونی ندامت
آری من به این روز یقین دارم
آری من یقین دارم انکس که برود حتی اگر صدسال دیگر باشد به یادت می افتد آنگاه که تو غرق خوشبختی هستی او غرق پشیمونی ندامت
آری من به این روز یقین دارم
ﺁﻩ ، ﺍﻳﻦ ﺑﻐﺾ ﮔﺮﺍﻥ
ﺻﺒﺮ ﭼﻪ می ﺩﺍﻧﺪ ﭼﻴﺴﺖ؟؟
عجب غوغایی هست در این شهر سهراب قایق را بیاور
این زمین بدجور هوای ترک در سرم پیچانده است؟؟؟؟؟؟؟
دوســتــت دارم را هزار بار دیگر تکرار کن
اینجا نه بینیِ کــَـسی دراز می شود
نه گـُـرگی به گــَـله ات میزند...
قلبی را دیدم ک روش نوشته بود:
شکستنی است مواظب باشید
منم روی قلبم نوشتم:
شکسته است راحت باشید!
در کسوت گداصفتی دست برده اند
هرلحظه خاک بر سر خود میکنند و باز
گرد از قبای حاکم ظــالم سترده اند
از بهر لقــــمهای وطن و دین فروخــتند
هم آبروی کشــــور و آیـین برده اند
آنکس که مرد عشق بود را همی کــشند
بعد عاشقانه عاشق مردان مـرده اند
در رنــج و درد مردم دنیــا شده سهـــیم
امّا دریغ غصـّه خود را نخورده اند
جایی که ظـــلم و جور ببیـنند ســــاکتـند
لیک از برای دیدن ظالم فشـرده اند
نان از دهـان کودک و بیـــچاره میزنـــند
آنگاه زر به باجــه دزدان سپرده اند
اینجا شــــــتر به بار به یغــــما رود ولی
تعداد موی دخــترکان را شـمرده اند
شـادی برای مردم این دوره کیـــمیاســت
بیچاره مردمی که همـیشه فـسرده اند
آدمها نمی فهمنت
ترجمه ات می کنند آن هم
به زبان خودشان .....
انگار جمعه به دنیا آمده ام ......
دل به هرچه میبندم تعطیل است .....!
تعطیلات تمام شد اما نه برای من...
این اولین سالیست که من برای همیشه تعطیل ام
حس رزمنده ای که به خاطر مجروح بودن از یارانش عقب می ماند را دارم
من برای آزادی ام می جنگم حتی اگر در این راه جان بدهم
شعار نمی دهم
جنگیدن کار من است
راســـــــــــــــت می گفتند همیشه زودتر از آن که بیندیشی اتفاق می افتد من به همه چیز این دنیا دیــــــــــــــــــــــــــــــر رسیدم زمانی که از دست می رفت و پاهای خسته ام توان دویدن نداشت چشم می گشودم همه رفته بودند مثل "بامدادی" که گذشت و دیر فهمیدم که دیگر شب است "بامداد" رفت رفت تا تنهایی ماه را حس کنی شکیبایی درخت را و استواری کوه را... من به همه چیز این دنیا دیر رسیدم به حس لهجه "بامداد" و شور شکفتن عشق در واژه واژه کلامش که چه زیبا می گفت "من درد مشترکم" مرا فریاد کن...!
راننده تاکسی و خلبان هردو مسافرکشی میکنند
اما فرقشان از اسمان تا زمین است....
هزاران «تو» پشت این «شما» گفتنهای من پنهانی میگرید
صدها «دوستت دارم» پشت عبارت «شما لطف دارید» جامه میدرد
دهها «رهایم مکن» در پس واژگان « در خدمت باشیم» به فغان آمده...
ترسم از آن نیست که بگویم و نپذیری
از آن هراسانم که بگویم و نفهمی
گرگ زار زار گریه میکرد انگار کلاغ به گوشش رسانده بود
آدمها مثل تو شده اند......
سـیـگـاری بـار کـن رفـیـق ...
" خـــــــــاطـــــــــره هــا زیــادنــــد "
تو که آنقد خوبی ..پس بنده هات به کی رفتن ؟ ؟
تاببینی این مثنوی نانوشته...
چقدرحرف...
برای گفتن دارد!
اونی که بهم گفته بود حتی زیر چادر هم باهات زندگی میکنم.............
الان زیر پتویه دیگری است.......!!!!!!!
زیاد فرقی نکرده.....خوده خودشه!فقط اونی که داره باهاش قدم
میزنه....من نیستم.
در خــــــــــواب مـــــــن...
دست دیگــــــــــــری را نگیـــــــــــر...!
حرمت نگه دار "لـــعـــــنـــــــتـــــــــی"...